|
رشد فردی
در این نوشتار با رفتن به سراغ زندگی آلفرد آدلر، که از پیشگامان دانش روانکاوی است، راهی برای مواجهه درست با مسئله «رشد فردی» و برنامه ریزی برای تحقق و پیشرفت در زندگی را نشان میدهیم. راهی که خود آدلر با کمک مفهوم غایت خیالی آن را توضیح میدهد.
هر یک از ما در زندگی خود به گونهای با مسأله پیشرفت و ترقی درگیریم. تلاش میکنیم که بهتر باشیم و زندگی خوبی داشته باشیم و هر روزمان از روزهای قبلی بهتر و پر طراوتتر باشد. این همان مسألهای است که حوزه شناختی «توسعه فردی» با آن درگیر است. در واقع هدف «توسعه فردی» به طور کلی چیزی جز این نیست که هر یک از افراد ما به عنوان یک انسان اجتماعی بتواند به «سلامت و سازگاری درونی» دست پیدا کند و در جامعه شخص مفیدی باشد. به همین ترتیب یکی از مسائل مهمی که در توسعة فردی با آن مواجه میشویم تصویری است که از «من آرمانی خود» داریم. در این نوشتار به سراغ بررسی یکی از رویکردهای شناسایی من آرمانی و مزایا و معایب آن میرویم.
روزی، روزگاری جوانکی به نام آلفرد پا به خانواده آدلرها گذاشت. در آن روز، شادی بسیاری در این خانواده موج میزد. همگان شادمان بودند، و کسی گمان نمیکرد که به زودی دردها و مصیبتهایی گریبان این خانواده را خواهد گرفت. آدلر آرام و آرام بزرگ و بزرگتر میشود اما همزمان با بزرگتر شدن او، بیماریها پس از بیماری،ها گریبان او را میگرفتند. او و برادرش که کمی از او بزرگتر بود، مرتباً بیمار میشدند و در نهایت برادر او در طی مبارزه با همین بیماریها جان خود را از دست داد.
هراس از مرگ، به جان آلفرد میافتد و مرتباً در طول عمر خود با این هراس دست و پنجه نرم میکند. برای آلفرد همه چیز به مسأله مرگ گره میخورد. پیش میرود و پیش میرود و در تمام فرآیند بزرگتر شدن خود به فکر این است که چطور میتواند از بند مرگ رها شود. برای همین جست و جوی او برای رسیدن راه حلی در برابر مرگ است که در موعد جوانی، رشته پزشکی را به عنوان مسیر تحصیلی خود برمیگزیند و پزشکی حاذق میشود. اما رو در رویی مداوم او با بیمارانی که درگیر مسأله مرگ بودند، او را به نقطه جدیدی میرساند. او پی میبرد که شاید نتوان مرگ را رام انسان کرد. «مرگ» و «نزاع با مرگ» همواره پا به پای انسان پیش میآید.
شاید هرگز انسان نتواند از چنگ مرگ بگریزد اما آنچه که مواجهه انسان با مرگ را هراسانگیزتر میکند، بعد روانی مواجهه انسانها با مرگ است. انسانها نمیدانند که چطور به مرگ بیندیشند و این برایشان سهمگین است. خود آلفرد هم در مییابد که باید در مسیر رو در رو شدن با مرگ، کمی تغییر جهت دهد. او دیگر به درمان مرگ نمیاندیشید بلکه به دنبال آن بود که راهی برای همزیستی مسالمتآمیز با مسأله مرگ پیدا کند. او هنوز جوان بود که شخصیتهای به نام پزشکی آن دوران، «علم روانکاوی» را به جهانیان معرفی کردند و شخصیتهایی مانند زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ در آسمان روانکاوی و شناخت انسان درخشیدند. فهم آلفرد از اهمیت مواجهه روانشناختی انسان نسبت به مرگ، او را بر آن داشت که پا به حوزه روانکاوی بگذارد. بدین ترتیب در طول حیات خود دستاوردهایی درخشان در حوزه روانکاوی ارائه کرد و به یکی از شخصیتهای اثرگذار و محوری دانش روانکاوی که امروزه با نام آلفرد آدلر تبدیل شد و همواره از او به عنوان پیشگامی در توسعة دانش روانکاوی یاد میشود.
آدلر در مباحث خود در حوزه روانکاوی بحثی را معرفی میکند که مسیر حرکت او در زندگی و همچنین بسیاری از ما انسانها را روشن میسازد. این مبحث، چیزی نیست جز مفهوم غایت خیالی.
هر یک از ما در زندگی با هراسی دست و پنجه نرم میکنیم. هراسی که در عمق روان ما رخنه میکند و تا عمر داریم با ماست. ما انسانها از مرگ میترسیم. از تنهایی هراسانیم. گاه ممکن است دچار احساس پوچی و افسردگی شویم. ممکن است از این ترس داشته باشیم که رهایمان کنند. ممکن است آشفتگی و کنترلناپذیری محیطمان آزرده خاطرمان کند. همه اینها ترسهایی هستند که در طول عمر با ماست و رها شدن از آن دشوار است. اما چارهای نیست. ما به عنوان انسانی که در این دنیا زندگی میکند، محکوم به رو در رویی با این ترسها هستیم.
این ترسهای اجتنابناپذیر، باعث میشوند در ذهن ما مفهومی به نام غایت خیالی شکل بگیرد. این غایت خیالی وضعیتی است که در آن، دیگر اثری از آن ترس بنیادی نیست. در آن غایت خیالی، ما کامیاب شدهایم و ترس و سرچشمه ترس را از میان بردهایم. تصور چنین وضعیتی برای ما بسیار دلچسب است اگرچه هرگز نمیتوانیم به آن دست پیدا کنیم.
غایت خیالی آلفرد آدلر، وضعیتی بود که او کاملاً بر ترس از مرگ و خود مرگ غلبه پیدا کرده بود. البته این شدنی نیست. انسانها به نظر همواره محکوم به مرگ خواهند بود. در نهایت آدلر مرد. اما به نظر میرسد او به خوبی توانست نسبت مناسبی با غایت خیالی خود برقرار کند. او یاد گرفت که به لحاظ روانشناختی، مسأله اصلی انسان در مواجهه با مرگ، به تعیین چگونگی موضع و نسبت ما با آن بستگی دارد. او موفق شد، هراس بنیادی خود را به سرچشمه انگیزه خود تبدیل کند. تمام زندگی او به تکاپویی در پاسخ به مرگ تبدیل شد و همین تکاپو بلوغ شخصیتی و کاری او را ممکن کرد. جوانکی که تمام دوران کودکی و نوجوانی خود را در بیماری بود و با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، توانست درگیر شدن با مرگ را به بزرگترین مزیت خود تبدیل کند و در آسمان علم روانکاوی بدرخشد.
این غایت خیالی برای هر یک از ما میتواند متفاوت باشد و شکلهای مختلفی داشته باشد. نکته کلیدی این است که غایت خیالی دقیقاً ریشه در ترسها و اضطرابهایی دارد که درون ماست. مواجهه فعال و هدفمند با این غایت خیالی میتواند آن ترسها و اضطرابها را به نیرویی محرک در راستای رسیدن به اهداف تبدیل کند. این ترسها آزاردهندهاند اما به قول نیچه، از درسهای دانشکده جنگِ زندگی این است که آنچه از پا نیفکندم، قویترم میسازد. البته باید توجه کرد، که آنچه که ترس را به یک نقطه مزیت تبدیل میکند، شیوه رو در رویی با آن است. صرف رو در رو شدن با هراسهای بنیادی انسان، او را به جلو هل نمیدهد چرا که ممکن است به جای قویتر شدن، فرد از پا بیفتد. برای همین لازم است که راههای مناسب مواجهه با آنها را بیاموزیم.
تا به این جای نوشته به یکی از مفاهیم حوزه روانکاوی اشاره کردیم که میتوانست راه شناسایی اهداف فردی را به ما نشان دهد. اما باید توجه کنیم بهرهبرداری از غایت خیالی برای پیشرفتن به جلو، کاری ساده نیست.
غایت خیالی ریشه در ترسها دارد. ما معمولا به هنگام رو در رویی با ترسهایمان ۴ نوع انتخاب داریم:
راه اول، تسلیم است. یعنی بپذیریم که چنین ترسی وجود دارد و رام آن شویم. در این صورت آن ترس، تمام وجود ما را کنترل میکند.
راه دوم، اجتناب است. یعنی از اساس وارد زمین بازی خاصی، که لازمة آن درگیر شدن با آن هراس بنیادین است، نشویم. در این راه اساساً بازی نمیکنیم تا در بازی کامیاب و موفق باشیم.
راه سوم، جبران افراطی است. در این رویکرد، فرد سعی میکند که از طریق واکنشهای تکانشی به ترس خود پاسخ دهد. از تنهایی میترسد، در نتیجه به دوستیهای شلوغ و بیش از اندازه و نامتعادل روی میآورد. از شکست میترسد، در نتیجه به کمالگرایی ناسالم و فشار آوردن بیاندازه به خود میپردازد.
هر سه راهی که بیان شد، پاسخ نامناسبی به ترسهای ما هستند. باید توجه کنیم که تفکر درباره غایت خیالی اگرچه میتواند به ما برای شناسایی هدف زندگیمان کمک کند با این حال ممکن است ما را به یکی از سه مسیر بالا بکشاند که مخرب هستند.
راه چهارم، رویکرد حل مسأله است که آدلر توانست به سراغ آن برود. او ترس بنیادی خود را به یک مسأله تبدیل کرد. مسأله را روشن و شفاف کرد و در نهایت به شکلی روشمند به سراغ آن رفت. نتیجه رویکرد حل مسألهای که آدلر برگزید، نتایج درخشانی بود که اهمیت آن در دوران ما بر کسی پوشیده نیست.
در این نوشتار، به سراغ زندگی یکی از شخصیتهای برجسته دانش روانکاوی به نام آلفرد آدلر رفتیم. ماجرای درگیری شخص آدلر با مرگ را توضیح دادیم و ارتباط میان زندگی آدلر با مسألة اساسی او در روانکاوی را به بحث گذاشتیم. مفهوم غایت خیالی آدلر که در این نوشتار تا حدی ابعاد آن را روشن کردیم، به ما راهی را نشان میدهد که میتواند هدایتگر ما در مسیر شناسایی هدف زندگی و رسیدن به آن باشد. البته از این نیز بحث شد که آنچه که غایت خیالی و هراس اصلی ما را به یک مزیت تبدیل میکند، الگوی مواجهه ما با آن است. تسلیم، فرار و جبران افراطی وضع ما را بهتر نمیکنند و تاثیری در حرکت روبهجلوی ما نداشته و تنها به مرور زمان ما را از پا در میآورند. به همین دلیل، رفتن به سراغ رویکرد حل مسأله ضروری و کلیدی است و لازم است که به آن به حد کافی توجه داشته باشیم.
البته، این که رویکرد حل مسأله داشتن نسبت به این مباحث مطرح شده چگونه است است، بحثی است مستقل که امیدواریم در فرصتی دیگر به آن بپردازیم.
دیدگاهتان را بنویسید