|
استراتژی
دو چارچوبی که میتواند برای تعیین استراتژی یک کسب و کار استفاده شود، استراتژیهای عمومی پورتر و استراتژی اقیانوس آبی است. معمولا تصور میشود که استراتژی اقیانوس آبی، همان استراتژی تمایز (در پورتر) است، اما در واقع ترکیبی از استراتژی تمایز و استراتژی رهبری هزینه مدنظر است.
استراتژیهای عمومی پورتر نوعی کلاسیک برای تعیین استراتژی یک کسبوکار محسوب میشود. در چارچوبی که پورتر چیده است، ترکیب استراتژیها با یکدیگر ممکن نیست. همچنین نزد او «رقابتگریزی» جایی ندارد. مفهومی که در سال 2004 و با انتشار کتاب «اقیانوس آبی» مطرح شد.
استراتژیهای عمومی پورتر (porter’s Generic Strategies) از ترکیب دو محور مزیت رقابتی و حوزه رقابتی به وجود میآید. جایی که دو مولفه «ارزش پیشنهادی به مشتری» و «قیمت پیشنهادی به مشتری» تعیین کنندهاند. شکل زیر، این مفاهیم را به زبان نمودار ترسیم کرده است:
از تقسیم بندیهای نمودار بالا، سه استراتژی قابل استخراج است:
استراتژی رهبری هزینه: بدین معنا که با استفاده از تکنیکهای افزایش بهرهوری، قیمت ارائهشده به مشتری کاهش پیدا کرده و از این طریق در بازار، رقبا را کنار میزنید. بنابراین استراتژی رهبری هزینه، با کاهش قیمت گره خورده است. معمولا سه رویکرد برای کاهش قیمت وجود دارد.
اولین رویکرد کاهش قیمت، استفاده بیشینه از داراییها (Fixed Cost) است. به عنوان مثال برای یک شرکت هواپیمایی، سرعت دادن به عملیات پرواز باعث میشود که آن شرکت امکان سرویسدهی بیشتری داشته باشد. یا برای یک شرکت تولیدی، صرفه به مقیاس (تولید انبوه یک محصول خاص) میتواند راهکار مناسبی باشد.
دومین رویکرد، کاهش هزینههای عملیاتی مستقیم یا غیرمستقیم است. به عنوان مثال یک شرکت تولیدی، باید از شخصیسازی محصولاتش برای دسته مشتریان مختلف پرهیز کند و سعی کند یک محصول استاندارد را برای همه مشتریانش تولید کند.
در رویکرد سوم سعی میشود کاهش هزینه در کل زنجیره ارزش اعمال شود. به عنوان مثال هزینههای کمتری برای تحقیق و توسعه به کار رود، بازاریابی با حداقل هزینه انجام شود و هزینه نگهداری و پشتیبانی کمینه شود.
به طور کلی استراتژی رهبری هزینه، مختص شرکتهای بزرگ است؛ چرا که این شرکتها میتوانند در مقیاس بالا تولید کنند و سهم بازار بزرگی را به دست آورند. یکی از معروفترین شرکتهایی که از این استراتژی استفاده میکند، مکدونالد است.
مشکل استراتژی رهبری هزینه آنجاست که وفاداری مشتریان به ما چندان نیست؛ در واقع مشتری تا جایی از ما خرید میکند که کالای جانشین با قیمت کمتر وجود نداشته باشد. همچنین به کارگیری این استراتژی در تخریب وجهه برند میتواند موثر باشد؛ چرا که مردم، آن برند را به عنوان تولیدکننده محصولات با کیفیت پایین میشناسند و امکان تولید محصولات با کیفیت بالا در آینده برای آن برند امکانپذیر نیست.
استراتژی تمایز: بدین معنا که با استفاده از نوآوری و خلاقیت، ارزش پیشنهادی بالایی برای مشتری فراهم کنیم و از این طریق، در بازار بیبدیل باشیم.
استفاده از این استراتژی، پشتوانه تولید محصولات معروفی در جهان بوده است؛ از کفشهای نایک گرفته تا اتومبیلهای بیامو و کامپیوترهای اپل.
استراتژی تمایز معمولا وقتی به کار میآید که مشتریان هدف شما نسبت به قیمت دغدغهای نداشته باشند و نیازشان صرفا به واسطه محصول شما قابل حل باشد. در واقع منابعی که در اختیار شماست، این وجه تمایز را برای شما ایجاد میکند. این منابع میتواند پتنت یک نوآوری، تجربه تکنیکی منحصر به فرد یا کارکنان با مستعد باشد. به واسطه این منابع، شما میتوانید زنجیره ارزشی را ایجاد کنید که رقبایتان از ایجاد آن عاجزند.
توجه کنید که تمایز میتواند در بخش مالی، بازاریابی، خرید و… شرکت شما نیز اتفاق بیفتد. یعنی مثلا به واسطه شیوه خاص بازاریابی، گوی سبقت را از رقبایتان برآیید، هر چند محصولتان مشابه آنان باشد.
استراتژی تمایز نیز برای شرکتهای کوچک چندان مناسب نیست؛ چرا که منابع قابل توجهی برای تاثیرگذاری در کل بازار مورد نیاز است.
استراتژی تمرکز: در این استراتژی، جامعه هدف بسیار محدودتر است و بهینه سازی ارزش یا قیمت پیشنهادی برای گروه خاصی از مشتریان انجام میگیرد. ورود شما به این بخش از بازار به نحوی است که سایر رقبا به سختی میتوانند جایتان را بگیرند.
این استراتژی بیشتر به کار شرکتهای کوچک میآید؛ چرا که این امکان را به آنها میدهد که از رقابت با شرکتهای بزرگ در کل بازار کنارهگیری کنند و سود قابل قبولی به دست آورند. به عنوان مثال یک شرکت بیمه که صرفا محصولات کشاورزی را بیمه میکند یا بانکی که فقط وام ساخت خانه میدهد، در حال استفاده از این استراتژی است.
بدترین اتفاقی که برای یک کسبوکار میتواند رخ دهد این است که در میانهی این استراتژیها سرگردان باشد و یکی از آنها را برای ادامه راه خود انتخاب نکند. به این حالت ایستادن در میانه (Stuck in the middle) گفته میشود. در چنین وضعی یک کسبوکار در مقایسه با رقبایش، عملکرد ویژهای ندارد و تنها در لحظهای میتواند از بازار حذف شود.
چارچوب دیگری که کسبوکارها میتوانند بر اساس آن استراتژی خود را تعیین کنند، حول مفهوم «اقیانوس آبی» شکل گرفته است. مفهومی که در سال 2004 با انتشار کتابی به همین نام مطرح شد. در این کتاب، بازار به دو ناحیه اقیانوس آبی و اقیانوس قرمز تقسیم شده است. وقتی یک شرکت در ناحیه اقیانوس آبی قرار دارد، بدین معناست که در بازاری که مختص به خود اوست یکهتازی میکند و رقیبی برای تصاحب سهم بازارش وجود ندارد. در واقع برای اقیانوس آبی و اقیانوس قرمز، این ویژگیها را میتوان برشمرد:
ویژگیهای اقیانوس آبی:
بازار جدیدی خلق میکنید.
رقابت را بی معنا میکنید.
تقاضای جدیدی خلق میکنید و آن را پاسخ میدهید.
سبک سنگین کردن (trade-off) ارزش-هزینه را کنار میگذارید (هم هزینه را کاهش میدهید و هم ارزش را افزایش میدهید).
با مقایسه دو چارچوب استراتژیهای عمومی پورتر و استراتژی اقیانوس آبی، سوالی که پیش میآید این است که استراتژی اقیانوس آبی دقیقا کدام استراتژی پورتر محسوب میشود؟
شاید اولین پاسخ به این سوال، استراتژی تمایز است؛ چرا که ظاهرا با اینکار، ارزشی در بازار خلق میکنید که خلق آن توسط رقبایتان به راحتی ممکن نیست. اما با اندکی دقیق شدن میفهمیم که چنین نیست.
چنانچه شرکتی صرف تمایز را مورد توجه خود قرار دهد و به افزایش بهرهوری خود برای کاهش قیمت فکر نکند، صرفا یک رقیب لوکس در بازار قبلی است و نمیتواند بازار جدیدی خلق کنند. در واقع آن شرکت همچنان در حال رقابت با سایر شرکتهاست و نه اینکه رقابت را بیمعنا کند. راه رسیدن به اقیانوس آبی، خلق «ارزش نوآوری» است. این مفهوم، در تلاقی افزایش ارزش و کاهش هزینه ایجاد میشود. در شکل زیر، این مفهوم نشان داده شده است:
برای فهم هر چه بهتر اقیانوس آبی، به دو مثالی که سرآمد استفاده از این استراتژی هستند، اشاره میکنیم.
مثال اول، کنسول نینتندو (Nintendo Wii) است. این کنسول که در سال 2006 رونمایی شد، به خوبی مفهوم ارزش نوآوری را در خود نشان داد. نینتندو از طرفی با حذف هارد دیسک و دستگاه دیویدی، که آن دوره در سایر کنسولها وجود داشت و همچنین کاهش کیفیت پردازش تصویر، قیمت خود را به مقدار زیادی کاهش داد.
از طرف دیگر، با اضافه کردن دستههای بیسیم، قابلیتی به خود اضافه کرد که تا پیش از آن در کنسولها وجود نداشت. چنین شد که نینتند و از اقیانوس قرمز رقابت ایکسباکس و پلیاستیشن خارج شد و برای خود بازار جدیدی دستوپا کرد؛ بازاری که گیمرهای غیرحرفهای و والدین بچهها در آن حضور داشتند.
مثال دوم سیرک de Soleil است که در کانادا آغاز به کار کرد و اکنون 155 میلیون بازدیدکننده در سرتاسر جهان دارد. این سیرک از اجرای زنده حیوانات دست کشید و بدین واسطه هزینههای خود را به حد زیادی کاهش داد. از طرف دیگر به موسیقی زنده و قصهگویی روی آورد و بر مهارتهای فیزیکی انسانی تمرکز کرد؛ چیزی که تا پیش از آن در سیرکها سابقه نداشت. نتیجه این کار، پیدا کردن مخاطبانی از میان بزرگسالان بود که اقیانوس آبی محسوب میشد.
بنابراین تکیه بر صرف تمایز یا صرف رهبری هزینه، ما را در محدوده بازار قبلی نگه میدارد. چیزی که ما را به اقیانوس آبی میرساند، ایجاد تمایز و کاهش هزینه توامان است. شکل زیر مفهوم اقیانوس آبی را در تطبیق با استراتژیهای عمومی پورتر بهتر مشخص میکند.
توجه کنید که تمام نقاطی که در ناحیه تشکیل شده توسط این دو محور به وجود آمده معنیدار نیستند، بلکه صرفا روی کمانهای کشیده شده (قرمز و آبی) بازار معنیدار است. به عنوان مثال شما محصولی با بیشینه قیمت و کمترین ارزش پیشنهادی (نقطه صفر نمودار) نخواهید داشت.
دو نقطه معنیدار روی کمان قرمز (همان اقیانوس قرمز)، قیمت پایین و ارزش پایین (Low Cost) و قیمت بالا و ارزش بالا (Differentiation) است. در واقع این دو نقطه، بیانگر دو استراتژی رهبری هزینه و استراتژی تمایز هستند. پورتر در این استراتژیها، یا هزینه را مدنظر داشته یا ارزش پیشنهادی (Differentiation OR Low Cost). اما تغییر زمانی اتفاق میافتد که کاهش هزینه و افزایش ارزش توامان مورد توجه قرار گیرند (Differentiation AND Low Cost) آن وقت است از که ورود به اقیانوس آبی صورت میگیرد (Blue Ocean Shift).
طبق مطالبی که ذکر شد، برای ورود به منطقه عاری از رقابت، یعنی همان چیزی که مفهوم اقیانوس آبی به خاطر این شکل گرفته، ترکیب استراتژی رهبری هزینه و استراتژی تمایز مورد نیاز است.
دیدگاهتان را بنویسید