×

سرگیجه و بی توجهی فعال

موارد بسیاری در زندگی پیش می‌آید که در تصمیم گیری دچار مشکل می‌شویم. نمی‌دانیم چه باید بکنیم. نمی‌دانیم که چطور باید مسائل خودمان را حل کنیم. با داده‌های بسیاری مواجه می‌شویم و مسأله به نظرمان غیر قابل حل می‌رسد. این وضعیت، یک وضعیت بغرنج است که باید راهی برای حل آن پیدا کنیم. اما قسمت سخت ماجرا این جاست که این مسأله به هیچ وجه نادر نیست. این طور نیست که تنها گه­گاهی دچار آن شویم. ما در محیطی پیچیده و دچار ابهام زندگی می‌کنیم. محیطی که ما را دچار سرگیجه می‌کند. ما را خسته و فرسوده می‌سازد و مرتباً ناچاریم که با این سرگیجه و ابهام دست و پنجه نرم کنیم.

اگر راه مواجهه با این شرایط را نیاموزیم زندگی برای ما بسیار دشوار می‌شود. محیط زندگی ما هر روز در حال تغییر است. هیچ چیز ثابت نیست. هر روز به مهارت‌های بیشتری نیاز داریم تا به کمک آن‌ها بتوانیم مسائل ضروری زندگی را حل کنیم. اما سرعت ذهن ما معمولاً کم­تر از این‌هاست که بتوانیم این حجم روز افزون از مسائل را تحلیل کنیم. چه می‌شود کرد؟ چه راه چاره‌ای را می‌توانیم پیش روی خود قرار دهیم؟ این پرسشی است که در این نوشتار به آن می‌پردازیم.

خلبان یک هواپیما را در نظر بگیرد. در پیش روی دیدگان خلبان سیستمی وجود دارد که به کمک آن هواپیما را کنترل می‌کند و مرتباً وضعیت هواپیما را پایش می‌کند. این سیستم کنترل وضعیت هواپیما که اصطلاحاً به آن سیستم اویونیک گفته می‌شود، وضعیتی پیچیده دارد. پر از اطلاعاتی که روی آن نمایش داده می‌شود و پر از جعبه­ ابزار­های کنترلی. اما نکته کلیدی این است معمولاً نمی‌توان همه آنچه که بر روی این سیستم وجود دارد را به طور همزمان مورد ملاحظه قرار داد.

در شرایط سخت، خلبان باید به خوبی تشخیص دهد که به کدام قسمت‌های جعبه ابزار خود نگاه کند و کدام‌ها را کنار بگذارد در غیر این صورت، گیج و سردرگم خواهد شد. یکی از دلایل سقوط هواپیما سرگیجه با Vertigo است. در وضعیت سرگیجه، خلبان کاملاً سردرگم است و درست نمی‌تواند تشخیص دهد که چه چیز­هایی را در نظر نگیرد. درست به خاطر عدم تشخیص مواردی که باید از مد نظر خلبان خارج شود، کنترل و مدیریت هواپیما از دست می­رود و سانحة هوایی رخ می‌دهد.

بنابراین هر یک از ما نیاز داریم که تشخیص دهیم که چه چیز­هایی را نادیده بگیریم. این یکی از مهارت‌های کلیدی زیستن در دنیای پیچیده، مبهم، فاقد قطعیت و پر شتاب امروز است. نادیده گرفتن یک مهارت است اما مهارت چندان ساده‌ای هم نیست. چرا که دو نوع نادیده گرفتن داریم. یک نوع نادیده گرفتن که ناشی از ناآگاهی و فقدان مهارت است. این نوع از نادیده گرفتن مد نظر ما نیست.

یک نوع دیگر از نادیده گرفتن داریم که نتیجه نپذیرفتن مسئولیت است و این نیز چیزی نیست که مد نظر ما باشد. بلکه بر عکس آنچه که مد نظر ما است دقیقاً نوع خاصی از نادیده گرفتن است که از پذیرش مسئولیت، آگاهی و مهارت سرچشمه می‌گیرد.

خب، این نکته کمی پارادوکسیکال جلوه می‌کند. چطور ممکن است که نادیده گرفتن از مهارت، دانش و مسئولیت پذیری سرچشمه بگیرد؟ بگذارید برای درک دقیق این مسأله انواع نادیده گرفتن را کمی دقیق‌تر بررسی کنیم.

  1. وضعیتی هست که فرد به طور کلی ناآگاه است. محیط خود را نمی‌شناسد. چون محیط و شرایط را درک نمی‌کند، از مخاطرات آن نیز بی‌اطلاع است و درست به علت بی‌اطلاعی از مخاطرات نهفته در محیط، توجهی به آن‌ها ندارد. مسلماً ما وقتی از نوعی مطلوب از نادیده گرفتن سخن می‌گوییم، مراد ما این نوع از نادیده گرفتن نیست.
  2. یک نوع دیگر از نادیده گرفتن وضعیتی است که فرد با محیط تا حدی آشنا است و برخی از مخاطرات آن را به چشم خود دیده است اما توان و تحمل مواجهه با آن را ندارد. در این شرایط فرد به گریز دست می‌زند. نادیده می‌گیرد که چه اتفاقی دارد می‌افتد. در واقع این نادیده گرفتن از روی ترس است. از روی ناتوانی و ناچاری و از روی فقدان حس مسئولیت پذیری. این نوع از نادیده گرفتن هیچ ارزشی ندارد و در میدان عمل بسیار مخرب و خطرناک است.
  3. اما گاهی فرد مخاطرات را دیده است و تجربه‌ای از آن‌ها داشته و به مرور زمان سعی کرده که درک خود را از آن‌ها دقیق کند و به شناخت درستی از آن دست پیدا کرده باشد. در این شرایط فرد به مرور زمان تمرین می‌کند تا در شرایط اضطرار به لحاظ فیزیکی، روانی و توانمندی‌های دانشی و مهارتی آماده حل مسأله باشد.
    در این شرایط فرد می‌تواند وقتی با چالش مواجه می‌شود، اهم و مهم کند، اولویت بندی داشته باشد و با تکیه بر اولویت بندی به برخی از مسائل بیشتر توجه می‌کند و به برخی توجه کمتری را معطوف می‌کند. این حالت از عدم توجه محصول آماده شدن برای تعامل سازنده و انطباق‌گرایانه با محیط است. هر چه فرد در تعامل با محیط انطباق‌گرایانه‌تر عمل کند به مرور زمان فعالیت‌های بسیاری که مهم هستند را به شکل سیستم 2 پیش می‌برد.

اما سوالی که در این مرحله پیش می‌آید این است که مراد از سیستم 2 چیست؟ بگذارید زندگی روزمره انسان را در نظر بگیریم. ما کارهای بسیاری را هر روز انجام می‌دهیم. برخی از این فرآیندها محتاج توجه کامل ما هستند. مثلاً من که الآن در حال نگارش این متن هستم دارم به تک تک عباراتی که می‌نویسم فکر می‌کنم. زمانی که یک شیء سنگین را بلند می‌کنم توجهم کاملاً به آن جمع می‌شود. اما کارهایی نیز هستند که تمام توجه من را به خود معطوف نمی‌کنند بلکه کاملاً در وضعیت خودکار محقق می‌شوند؛ مثل تنفس.

ما معمولاً برای تنفس فکر نمی‌کنیم و این فعل برای ما یک وضعیت ناخودآگاه و بدون توجه و التفات دارد. بسیاری از فعالیت‌ها ابتدا که آن‌ها را می‌آموزیم در وضعیت توجه کامل هستند. در ابتدا که کسی رانندگی را می‌آموزد توجهش را به صورت کامل به رانندگی جمع می‌کند اما به مرور زمان که مسلط‌تر و حرفه‌ای‌تر می‌شود رانندگی توجه زیادی را از او نمی‌گیرد. او با گذر زمان می‌تواند همراه با رانندگی کارهای بسیاری را انجام دهد چرا که عملاً رانندگی بر ذهن او ملکه شده است.

در سطر فوق، به وضعیتی که فرد با توجه کامل و بدون ملکه یک فعل را انجام می‌دهد، وضعیت سیستم 1 می‌گوییم اما در وضعیت ملکه و تسلط کامل که فرد توجه کمتری به کار معطوف می‌کند را سیستم 2 می­گوییم.

وقتی از عدم توجه ناشی از آگاهی و مسئولیت پذیری سخن می‌گوییم؛ این عدم توجه ناشی از تبدیل شدن مهارت‌ها و دانش‌های ما از وضعیت سیستم 1 به وضعیت سیستم 2 است. در این وضعیت ما می‌توانیم توجه خود را به اموری که اساسی‌تر هستند معطوف کنیم و راحت‌تر کارمان را در میدان پیش ببریم.

بنابراین برای مواجهه با مسائل در محیط‌های پیچیده نیازمند نادیده گرفتن هستیم. این نادیده گرفتن چند بعد دارد. یک بعد آن دقیقاً به توسعه مهارت‌های دانشی باز می‌گردد. با توسعه این مهارت‌ها بسیاری از چیزها را با توجه کمتری پیش می‌بریم اما باید توجه کرد که گذر مهارت‌ها از سیستم 1 به سیستم 2 مخاطراتی را نیز به همراه دارد.

وقتی یک مهارت به سیستم 2 وارد می‌شود تا حد زیادی تثبیت شده و شکلی مبتنی بر عادت پیدا می‌کند. در این حالت ممکن است لازم باشد برای اصلاح، بازبینی و انطباق آن با تحولات جدید مجدداً آن را وارد سیستم 1 کنیم. بگذارید فرآیند از نو وارد ساختن مهارت‌های وارد شده از سیستم 2 به سیستم 1 را فراخوانی بنامیم. ما به فرآیند فراخوانی محتاجیم چون پرونده مهارت‌های ما در زندگی به یک‌باره بسته نمی‌شود. محیط ما، محیطی آشوب‌ناک است. هیچ چیز قطعی نیست. ما ناچاریم که امور تثبیت شده در ذهن و روان خود را بازیابی کنیم تا ذهنمان راکد نشود.

به نظر می‌رسد که فرآیند سخت شده است. برای انطباق با محیط و اجتناب از وضعیت سرگیجه ناچاریم که مرتباً مهارت‌ها را افزایش دهیم و آن‌ها را به حدی از ملکه در ذهن خود برسانیم که وارد سیستم 2 شوند. اما درست بعد از ورود به سیستم 2، نیاز است که مرتباً در بازه‌های زمانی گوناگون آن‌ها را از نو فراخوانی کنیم تا آن‌ها را اصلاح کنیم تا در شرایط پیچیده‌تر، مبهم‌تر و پر شتاب‌تر بعدی توان تعامل انطباقی را داشته باشیم.

مسأله ورتیگو و سرگیجه و تعامل با آن یک مسأله انطباقی است. ممکن است این فرآیند سخت و برای بسیاری کمی آزاردهنده به نظر برسد اما مفید و اجتناب‌ناپذیر است. ما برای بهتر زیستن محتاج انطباق با محیط هستیم و برای انطباق با محیط باید چنین مسیری را طی کنیم.

جمع بندی سرگیجه و بی‌توجهی فعال

در این نوشتار از مسأله سرگیجه سخن گفتیم. مسأله‌ای که در محیط‌های آشوب‌ناک، پیچیده، مبهم و شتاب‌زده معاصر زیاد با آن مواجه می‌شویم. نشان دادیم که راه مواجهه با این سرگیجه نوعی عدم توجه فعال است؛ مفهومی پارادوکسیکال اما محوری برای انطباق با شرایط نابه‌هنگام.

دیدگاهتان را بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *